loading...
آذربایجان

...

mohammadi بازدید : 47 پنجشنبه 16 خرداد 1392 نظرات (0)
 

 خاطره ی شیرین یک شیرازی در بازی ترکتور و استقلال

در بازی استقلال با ترکتور سازی که از شیراز ریختم تا برم و بازی دلاور مردان هم زبانم رو ببینم شب را در پارک با جمعی از دوستان به سر کردیم صبح روز بازی ساعت ۸صبح بود که من و بچه ها جلو در استادیوم آزادی بودیم تمام مردمی که در خیابان ها ی شلوغ تهران درآن صبح زمستانی بودند از سرما به خود میپیچدند ولی ما که سرمایی حس نمیکردیم چون هدف داشتیم اصلا برای من برد وباخت این بازی مهم نبود برای خیلی ها این چنین بود وای خدا چه روزی بود و چه روزهای همچنینی در آینده داریم یک مسابقه نبود فقط !!!!علاوه بر مسابقه مبارزه هم بود!!! مبارزه با شونیسم فارس!!!با بصیرت آمده بودند تا مشیتشان را بگویند!!!چه روزی بود!! روزی را که مامورین بر در استادیوم آزدای بودند و تمامی پرچمهای نوشته شده به الفبای لاتین را بازرسی میکردند و با چشم خودم دیدم که چگونه پرچمهایی را که نام تراختور با حرف ایکس نوشته شده بود را پاره میکردند.
ولی هنوز صحنه ای بسیار شیرین را به خاطر دارم که یکی از طرفداران با ذکاوت تیم پرچمی بسیار پرمعنی و خلاقانه به میدان آورد البته با الفبای عربی. چیزی که مامورین حتی به فکرشان هم نمیرسید که هنگام ورود بررسی کنند.

وقتی داخل تریبون پرچم باز شد چه شیرین بود تماشای آن و چهره ماموران.
برروی آن فقط یک جمله بود و بیانگر هزاران کتاب، برروی آن نوشته بود ......

امروز ایکس تراختورم را پاره کن، با ایکس قلبم چه میکنی؟؟؟؟؟؟؟

ولی در این بازی دیدیم که ملت دلاور آذربایجان همه اشان با استقامت زیاد تراختور را با ایکسش وارد آزادی کردن تا بگویند تراختور بی ایکس مانند تراختور بی چرخ است و تراختور بی ایکس نمیشود!!!!.شاید آن روز را به زور تحمل کردن و شاید کلمه تراختور را به رسمیت شناختند در مورد اولی اطمینان بیشتری دارم به هر حال ما اقتدارمان را نشان دادیم.بازی هم مساوی شد و من چشمم هنوز دنبال پرچم با محتویامروز ایکس تراختورم را پاره کن، با ایکس قلبم چه میکنی؟؟؟؟؟؟؟ بود تا در سیل جمعیت خودم را به مالک پرچم که پسر ۷ ساله ای بود رساندم!!  وبا وی هم صحبت شدم مثل بزرگترها حرف میزد و چه غروری داشت  چه شیرین می خواند نوشته اش را و چه شیرن تر برآن تاکید و تفسیر میساخت :صورتشو خوب آورد تو صورتمو  با لحن آذری و آن لهجه خاصش بارها تکرار و تاکید  کرد که::

(ایکس گلبمم میتو نن پاره کنن؟؟؟؟ )(ایکس گلبمم میتو نن پاره کنن؟؟؟) (ایکس گلبمم میتونن پاره کنن؟؟؟)

از گلب گفتنش خیلی خوشم اومد تا به حال پسری به اون سن و سال با لهجه آذری  غلیظ را ندیده بودم. وقتی می خواستم ازش خداحافظی کنم باباش هم به جمع ما اضافه شد .بغض گلومو گرفته بود دلم پر شده بود نزدیک بود که مثل کوچولو ها هم اونجا عزا بگیرم اما تحمل کردم با پدر مهربون آذری هم خوش و دوشی کردم دیگه خیلی به هم ریخته بودم . پسر شیطون بلای آذری که حال منو اینجوری دید سرش و بالا انداخت و ازم خواست که سرم و پایین بیارم یه سیلی بچه گانه و دوستانه بهم زد و گفت:

زندگی گشنگه ؟؟برای چی ناراحتی؟

بابای آقا یاشار (پسر مذکور )هم حرف پسرش را تایید و تمجید کرد سپس تفسیر وتحلیلی کرد که شاد باش و گفت برای چه غمگینی:((استقلالی هستی))

گفتم نه منم تورکم از شیراز اومدم برای تشویق تیمم تراختور

گفت:یاشا یاشا گوربانام ساگ ال  چوخ خوش گلب سان(زنده باد قربانتم سلامت باشید خیلی خوش اومدین)

درحالی که دوستان دیگه برایم دست تکان میدادند که زودتر بیا جوابش را با عجله دادم و خداحافظی کردم/

   

همش این صحنه ها تو ذهنم تکرار میشدند تا رسیدیم به شیراز با خودم گفتم آخه پسر آذری کجای این زندگی گشنگه زندگی که دران همه اش حق کشی است و حق خوری؟زندگی ما فقط  ظلم و ستمی که به ما میشه ، قشنگی زندگی لابد به پسر هفت ساله ای است که این چنین  در سنی که باید بیشتر به بازی کودکانه اش بپردازد به زیر ظلم شونیسمی له گردد؟؟یا قشنگی زندگی به امدن من از شیراز به تهران است که بگویم زبان مادریم دوستت دارم؟؟و یا قشنگی زندگی به اینه که دختران ۱۹ساله ما حرف نزدن به زبان مادریشان را پیشرفت و فضیلت میدانند؟؟؟!!!!!!!!! کجای این زندگی  فشنگه؟؟؟عماد قشقایی


........................................................................................................................................



رسول خطیبی

 
رسول خطیبی
Rasoul Paki Khatibi.JPG
رسول خطیبی در ترکیب تیم ملی فوتبال ایران
شناسنامه
نام کامل رسول پاکی خطیبی
زادروز ۳۱ شهریور ۱۳۵۷ (سن: ۳۴ سال)
زادگاه تبریز،  ایران
قد ۱.۷۲ متر
اطلاعات باشگاهی
باشگاه کنونی گسترش فولاد تبریز (سرمربی/بازیکن)
پُست مهاجم
باشگاه‌های حرفه‌ای
سال‌ها باشگاه‌ها بازی (گل)
۱۹۹۳–۱۹۹۶
۱۹۹۶–۱۹۹۷
۱۹۹۷–۱۹۹۹
۱۹۹۹–۲۰۰۰
۲۰۰۰
۲۰۰۰–۲۰۰۳
۲۰۰۳
۲۰۰۳–۲۰۰۶
۲۰۰۶–۲۰۰۷
۲۰۰۷–۲۰۰۸
۲۰۰۸–۲۰۰۹
۲۰۰۹
۲۰۰۹–۲۰۱۱
۲۰۱۰
۲۰۱۱–۲۰۱۲
۲۰۱۲–
ماشین سازی تبریز
تراکتورسازی تبریز
پاس تهران
هامبورگ
استقلال تهران (قرضی)
پاس تهران
استقلال تهران (قرضی)
سپاهان اصفهان
الشارجه
الامارات
الظفره
سپاهان اصفهان
گسترش فولاد تبریز
تراکتورسازی تبریز (قرضی)
ماشین سازی تبریز
گسترش فولاد تبریز



۴ (۰)
۰ (۰)
(۱۶)
۰ (۰)
۶۷ (۳۲)
(۱۲)
۲۲ (۱۴)
(۲)
۸ (۰)
۳۶ (۱۶)
۱۱ (۲)
۳ (۲)
۱۲ (۴)
تیم ملی
۱۹۹۹–۲۰۰۸ تیم ملی ایران ۲۹ (۵)
دوران مربیگری
۱۳۹۰–۱۳۹۱
۱۳۹۱–
ماشین سازی تبریز
گسترش فولاد تبریز

رسول خطیبی (متولد ۳۱ شهریور ۱۳۵۷ در تبریز) بازیکن سابق تیم ملی فوتبال ایران بود. او بیشتر به دلیل بازی‌های درخشانش در باشگاه سپاهان مشهور است. وی هم‌اکنون سرمربی و بازیکن باشگاه فوتبال گسترش فولاد تبریز می‌باشد.

رسول خطیبی (نفر پنجم از چپ)

تیم ملی ایران

خطیبی اولین بازی ملی خود را در تاریخ ۱۵ فوریه ۱۹۹۹ و در مقابل تیم ملی فوتبال کویت به انجام رساند. وی به همراه تیم ملی فوتبال ایران در مسابقات جام جهانی فوتبال ۲۰۰۶ حضور داشت و در دو بازی مقابل تیم‌های پرتغال و آنگولا به صورت بازیکن تعویضی به میدان رفت. وی همچنین در مسابقات جام ملت‌های آسیا ۲۰۰۷ در تیم ملی حضور داشت.

سرمربیگری

وی تاکنون سرمربی‌گری دو تیم ماشین سازی تبریز و گسترش فولاد تبریز را به عهده داشته است.

او تیم فوتبال ماشین‌سازی تبریز را در فصل ۹۱–۱۳۹۰ لیگ دسته اول به مقام سوم رساند و در فصل ۹۲–۱۳۹۱ لیگ دسته اول تیم فوتبال گسترش فولاد تبریز را به مقام اول رساند که منجر به صعود مستقیم این تیم به لیگ برتر فوتبال ایران شد.

 


..............................................................................................................................................





 ناوبری، جستجو برای دیگر کاربردها، آذربایجان (ابهام‌زدایی) را ببینید. موقعیت آذربایجان در نقشهٔ ایران و توران در دورهٔ قاجاریه.
آذَرْبایْجانْ (به پارسی میانه: آتورپاتَاکان)‏(به پارسی باستان: آذَرباذَگان/آذَربایََگان)‏(به ارمنی: اَتْرَپَتَکَن)‏(به سریانی: اَذُربایْغان)[۱] نام منطقه‌ای جغرافیایی در انتهای شمال‌غربی ایران است که آن را آذر، آذرباد، آذربادگان، آذرباذگان، آذربایگان، آذربیجان و اَذْرَبیجان نیز نامند. این سرزمین از شمال به رود ارس، جمهوری آذربایجان و ارمنستان، از جنوب به استان‌های کردستان و زنجان، از شرق به استان گیلان و دریای خزر و از غرب به ترکیه و عراق محدود شده (شامل ۳ استان آذربایجان شرقی، آذربایجان غربی و اردبیل) و حدود ۱۰۰٬۰۰۰ کیلومتر مربع (دقیقاً: ۱۰۰٬۸۶۱ کیلومتر مربع)[۲] مساحت دارد. شهرهای تبریز، ارومیه، اردبیل، مراغه و مهاباد، شهرهای اصلی آذربایجان محسوب می‌شوند و جمعیت آن در سال ۱۳۹۰ خورشیدی بالغ بر ۸٬۰۵۳٬۶۸۴ نفر بوده‌است.[۳][۴] در گذشته این نام به سرزمینی گفته می‌شده که از شمال به اران، از جنوب‌غرب به آشور و از غرب به ارمنستان و کردستان ترکیه محدود می‌شده و پایتخت آن شهر گنجک در تخت سلیمان در نزدیکی تکاب بوده که اعراب آن را کزنا و یونانیان گازا می‌نامیده‌اند.[۵] نام نام آذربایجان معرب آتورپاتکان (مکان آتورپات) است. ریشهٔ این نام به سردار ایرانی هخامنشیان آتورپات برمی‌گردد.[۶][۷] آتورپات ساتراپ (والی) ایرانی بود که بخش‌های شمال ایران را در زمان حملهٔ اسکندر از اشغال حفظ کرد.[۸][۹] در پیمان‌نامه‌های ترکمانچای و گلستان به بخش شمالی رود ارس نام آذربایجان داده نشده‌است.[۱۰][۱۱] تنها در قرن بیستم است که نام آذربایجان و آذربایجانی ماهیت قومی به خود می‌گیرد.[۱۲] نام آذربایجان در سال ۱۹۱۸ و طی کنگرهٔ حزب مساوات جایگزین نام اصلی و تاریخی قفقاز، اران و آلبانی گردید. این نام‌گذاری با هدف جدایی آذربایجان ایران انجام شد.[۱۳][۱۴] دولت مساوات در قفقاز نام آذربایجان را از آن جهت بر این مناطق گذاشته که گمان می‌رفت با برقراری یک جمهوری به نام آذربایجان، آذربایجان ایران و این جمهوری باهم یکی شده و آذربایجان ایران از این کشور جدا شود.[۱۵] در همان زمان مخالفت‌هایی با این نام‌گذاری در ایران صورت گرفت. در همین راستا حتی مارکوارت آلمانی به این کار اعتراض کرد که این اعتراض در نشریهٔ ایرانشهر ترجمه و چاپ گردید.[۱۶] محمد خیابانی نیز به طور موقت نام آزادی‌سِتان را به آذربایجان ایران اطلاق کرد تا با آذربایجان شوروی تفاوت داشته باشد.[۱۷] پیشینه پیش از اسلام پیش از آمدن مادها به آذربایجان، می‌توان به حکومت مانناییان اشاره کرد. زبان ماننایی‌ها روشن نیست؛ اما بخشی از نام‌های سرداران آنها آریایی است و در کل، زبان واحدی در بین ماننا حاکم نبود. اما ماننایی‌ها بر تحت نفوذ ایرانی‌شدن قرار داشتند و نام‌های ایرانی مانند دیاکو و بغدادتی و اودکی و ازآ همگی نام‌هایی ایرانی هستند که در میان آن‌ها دیده می‌شود. همچنین در این دوره می‌توان به حکومت اورارتویی اشاره کرد که اندکی از بخش‌های آذربایجان غربی را شامل می‌شد.[۱۸] با آمدن اقوام آریایی ماد به فلات ایران، اقوام غیرآریایی با ایشان آمیخته شدند و در یک اتحاد، پادشاهی ماد را به وجود آوردند. آنان تأثیر عمیقی بر تاریخ منطقهٔ آسیای غربی گذاشتند که مهم‌ترین آن نابودکردن حکومت آشور بود. ماد از دو بخش ماد کوچک و ماد بزرگ تشکیل می‌شد که ماد کوچک همان آذربایجان امروزی است و ماد بزرگ شامل تهران، اصفهان، کرمانشاه و همدان می‌شود.[۱۹] در زمان هخامنشیان، ماد کوچک (آذربایجان) به عنوان یکی از ساتراپ‌ها اداره می‌شد. در اواخر دوران هخامنشی و همزمان با لشکرکشی اسکندر به ایران، ساتراپ ماد کوچک فردی به نام آتورپات (آذرباد) بود. وی توانست این منطقه را از حملهٔ اسکندر حفظ کند. بعد از آن ماد کوچک به نام او ماد آتورپات یا آتورپاتکان نامیده شد. در زمان سلوکیان و اشکانیان آذربایجان خودمختاری نسبی داشت که البته اساس کشورداری سلوکیان و پس از آن اشکانیان بر استقلال نسبی استان‌ها استوار بود. در زمان سلوکیان به نظر می‌رسد خاندان آتورپات همچنان بر آذربایجان حکم می‌راندند. در زمان اشکانیان وضعیت حکومت آذربایجان چندان روشن نیست ولی می‌توان حدس زد مانند دیگر نقاط ایران تحت سیطرهٔ خاندان‌های زمین‌دار (فئودال) با نفوذ و مطیع اشکانیان اداره می‌شده‌است. مشکل آذربایجان در زمان اشکانیان یورش‌های سهمگین آلان‌ها و گرجی از قفقاز بود که باعث ویرانی و غارت فراوان می‌شد. در زمان ساسانیان آذربایجان اهمیت ویژه‌ای یافت. یکی از سه آتشکدهٔ معتبر ساسانیان، آتشکدهٔ آذرگشنسب در شیز آذربایجان قرار داشت. پادشاهان ساسانی در ایام سختی به زیارت آن می‌شتافتند و هدایای بسیار تقدیم می‌کردند. این آتشکده نشانهٔ اتحاد دین و دولت بود و نماد دولت ساسانی به شمار می‌رفت. در بیشاپور کازرون کتیبه‌ای وجود دارد که نام خاندان‌های زمین‌دار اوایل حکومت ساسانیان در آن ثبت شده‌است. برای آذربایجان از خاندانی به نام وراز (Varaz) نام برده شده که گویا محل اقتدار ایشان آذربایجان، اران و ارمنستان بوده‌است. در زمان حکومت ساسانیان، مردمان ترک‌تبار خزر به قفقاز وارد شدند. قباد پدر انوشیروان با تلاش فراوان ایشان را عقب راند و دژهای مستحکمی در دربند قفقار برای جلوگیری از یورش‌های آنان بنا کرد. رومیان نیز هرساله مبالغی برای نگهداری این دژها به دولت ساسانی می‌پرداختند. همچنین در زمان ساسانیان جنگ سرنوشت‌ساز بهرام چوبین با خسرو پرویز در این استان بود که به شکست بهرام انجامید. دیگر رویداد مهم این دوره، واردشدن هراکلیوس امپراتور روم به آذربایجان بود که منجر به ویرانی آتشکدهٔ آذرگشنسب شد. یاقوت حموی می‌نویسد: «ابن مقفع گفته‌است آذر به زبان پهلوی نام آتش است و بایگان، نگهدار آن که روی هم معنای آن آتشکده یا نگاهدارندهٔ آتش می‌شود و این درست‌تر است؛ زیرا آتشکده در این ناحیه بسیار بوده‌است... مردم آن نیکوروی‌اند و گونه‌های ایشان به سرخی مایل است و پوستی لطیف دارند. ایشان را زبان مخصوصی است که آذری گویند و جز خودشان کس آن را نمی‌فهمد.»[۲۰] پس از اسلام در زمان حملهٔ اعراب در مدارک رومی و ارمنی نام سپهبد و شاهزادهٔ آذربایجان رستم پسر فرخ هرمز آورده شده که البته با توجه به متن شاهنامه در بخش نامهٔ رستم فرخزاد به برادرش به نظر می‌رسد درست باشد: چو نامه بخوانی تو با مهتران برانداز و برساز لشکر بران همی تاز تا آذرآبادگان دیار بزرگان و آزادگان همیدون گله هرچه داری ز اسب ببر سوی گنجور آذرگشسب ساسانیان پی‌درپی از اعراب شکست خوردند و در سال ۶۲۲ میلادی در نهاوند (دروازهٔ ماد آتورپات) پیروزان -سردار ایرانی- بار دیگر با عرب‌ها مقابل شد. جنگی سخت رخ داد و ایرانیان شکست خوردند. آنگاه آذربایجان در برابر حملهٔ اعراب بی دفاع گشت و اثری از لشکر شاهنشاهی باقی نماند. اعراب به آذربایجان نیز همانند دیگر نقاط ایران سرازیر شدند. به نظر می‌رسد در سده‌های یکم و دوم هجری تعدادشان در آذربایجان زیاد بوده‌است. کسروی این امر را به دو دلیل دانسته‌است؛ یکی این‌که مردمان آذربایجان بسیار پایداری کردند؛ به گونه‌ای که مسلمانان آذربایجان را به عنوان الاراضی المفتوحه عنوه (سرزمین‌های به زور گرفته شده) می‌شمردند که در فقه حکم خاص دارد و دوم سرسبزی این ایالت. از میان عشیره‌های عرب که در سده‌های یکم و دوم هجری به آذربایجان وارد شدند، بنوتغلب، یمانیان و حمدانیان ثبت شده‌است. آذربایجان در سده‌های ابتدایی ورود اسلام به ایران از کانون‌های عمدهٔ مقاومت و شورش ایرانیان در برابر اعراب و عمال خلیفه بود و مردمانش همه‌گاه در حال زد و خورد با آنان بودند. معروف‌ترین این قیام‌ها قیام خرمدینان در حدود آذربایجان و جبال است. بنیانگذار این قیام جاوید بن سهل بود که سپس توسط بابک خرمدین به اوج رسید. ازدواج بابک با دختر واساک -یکی از شاهزادگان ارمنی- اتحاد عظیمی را در شمال بر ضد خلافت عباسیان ایجاد کرد. خرمدینان مدت طولانی توانستند در مقابل خلیفه و سرداران عرب مقاومت کنند و چهاربار سپاه بزرگ خلیفه را مغلوب کردند. ورود قبایل ترک حدود آذربایجان در دوران خلافت عباسیان؛ برگرفته از کتاب جغرافیای تاریخی سرزمین‌های خلافت شرقی. در سده‌های نخستین اسلامی ترکان ماورای قفقاز -که ایرانی‌ها به آن‌ها خزر می‌گفتند- مجدداً تلاش‌های خود را برای ورود به درون اران و آذربایجان از سرگرفتند و چندین تلاش آن‌ها توسط سپاهیان خلافت عربی عقب رانده شد. در سال ۱۷۸ خورشیدی یک جمع بزرگ از خزرها از گذرگاه‌های قفقاز به درون اران سرازیر شده و دست به تخریب و کشتار زدند. هارون‌الرشید خازم بن خزیمه را به منطقه فرستاد و او آن‌ها را بیرون راند و دربندهای کوهستانی قفقاز را بازسازی کرد. البته این حمله‌ها را ناشی از تحریکات امپراتوری روم شرقی در جهت ایجاد دردسر برای خلیفه در مرزهای شمالی کشورش هم می‌دانند و آن را با تلاش‌های رومی‌ها برای بازپس‌گیری ارمنستان و بخش‌هایی از آناتولی که در اشغال عرب‌های مسلمان بوده، ارتباط می‌دهند. نوشتهٔ تارخ‌نویسان سده‌های چهارم و پتجم هجری مانند ابوالفضل بیهقی و ابن اثیر نشان می‌دهد که ترکان غز در اواخر سدهٔ چهارم هجری در آذربایجان بوده‌اند. سلطان محمود غزنوی این گروه از ترکان را -که در ابتدا هواداری او را می‌کردند- از آن‌سوی سیحون به خراسان آورده بود؛ ولی بعدها سر به شورش و نافرمانی گذاشتند. گردیزی می‌نویسد: «ارسلان به سلطان گفت: این خطا بود که کردی. اکنون که آوردی همه رابکش و یا به من ده، انگشت‌های نر ایشان را ببرم تا تیر نتوانند انداخت.» به هر روی ایشان از خراسان رانده شدند و پس از چند سال آوردگی در ایران و زدوخوردهای فراوان در نواحی دیگر به آذربایجان رسیدند. چامچیان -تاریخ‌نگار ارمنی- دربارهٔ جنگی که بین ایلات غز و شهریاران محلی آذربایجان (واسپورگان) در سال‌های ۴۱۱ و ۴۱۲ هجری در گرفته، می‌نویسد: «در این سال ترکان که همچون سیل به آذربایگان رسیده بودند، روی به نواحی ارمنستان آورده به واسپورگان درآمدند؛ دست به تاراج و تالان بگشاده، بسیار جاها پایمال ساختند. »[۲۱] همچنین محمدجواد مشکور دربارهٔ آمدن قبایل ترک به آذربایجان چنین می‌نویسد: «حوادث متناوب یکی بعد از دیگری آذربایجان را آماج تهاجمات پیاپی قرار داد. بعد از سلجوقیان، دورِ سلسله‌جنبانی ترکان آتابای یا اتابکان آغاز و با نفوذ این اقوام و گسترش زبان ترکی، سیطرهٔ زبان آذری محدود و رفته‌رفته رو به کاهش نهاد. »[۲۲] در زمان سلجوقیان ترک‌های بیش‌تری به آذربایجان روی آورده‌اند. با ادامهٔ تسلط ترکان در دوران اتابکان، باز هم عدهٔ ترک‌ها در آن سرزمین فزونی یافت و زبان ترکی رونق بیش‌تری گرفت. همچنین حکومت ترکمانان آق‌قویونلو و قراقویونلو و اسکان آن‌ها در آذربایجان، بیش از پیش موجب رونق زبان ترکی و تضعیف زبان آذری گردید. جنگ‌ها و عصیان‌هایی که در فاصلهٔ برافتادن و برخاستن صفویان پیش آمد، سربازان ترک بیش‌تری را به آذربایجان سرازیر کرد. وجود قزلباش‌های ترک نیز مزید بر علت شده و زبان ترکی را در آن سرزمین رونق بخشید.[۲۳] نفوذ بر اران به گفتهٔ عنایت‌الله رضا، اران بعد از دورهٔ حملهٔ مغول گاه تحت فرمان شروانشاهان و گاه تحت نفوذ فرمانروایان آذربایجان بود.[۲۴] این در حالی است که ریچارد فرای می‌گوید اران بعد از هجوم مغول، همواره تحت فرمان حکمرانان آذربایجان بوده‌است.[۲۵] همچنین در کتاب حدود العالم سه منطقهٔ اران، ارمنستان و آذربایجان جدا از هم ذکر شده‌است.[۲۶]. محمد بن نجیب بکران در کتاب جهان‌نامه -که آن را به سلطان محمد خوارزمشاه تقدیم کرده‌است- دربارهٔ حدود آذربایجان چنین می‌نویسد:[۲۷] «کر جیحونی است در حدود آذرباذکان بر سه فرسنگی شهر بردعه که آن را کر خوانند.»،[۲۸] «از آذرباذکان جنزه کنجه را خوانند هم از حدود آذرباذکان نشوی نخجوان را خوانند آذرباذکان ولایتست و قصبه آن را اردبیل خوانند.»،[۲۸] «اندراب در آذرباذکان شهری معروفست که آن را بردعه خوانند.»[۲۸] در سندی از دورهٔ تیموریان (۱۴۰۰ میلادی) نخجوان بخشی از آذربایجان ذکر شده‌است:[۲۹] «مناصب الکاء قپانات و سیسجان تومان نخچوان من کوره آذربیجان در دارالقضات معسکر ضفر اثر تصدیق شده که تمامت محدوده شش دانک املاک قریه خوط و شینهر و حالزور اول وادی رودخانه قریه اورط که داخل میانه سنور قریه خوط و بوردی می‌شود و عبور الفاصله متیمد جاری بلسان المتعارف ابودرق ثانی یذهب الذی ذوغالودرق الی الفاصل ایضاً ذوغالو زمین و ثانی عبور متصله بالماء مشهور همید...»[۳۰][۳۱] در دورهٔ صفویان ایالت آذربایجان از چهار بیگلربیگی تشکیل می‌شده‌است: بیگلربیگی‌های تبریز (شامل آذربایجان، آستارا، تالش، زنجان، سلطانیه و قاپان)، قره‌باغ (شامل گنجه، برگشاد، پرتو، جوانشیر و لوری)، چخورسعد (شامل ایروان، بایزید، ماکو و نخجوان) و شیروان (شامل باکو، سالیان، شکی و قوبا).[۲۷] همچنین ژان شاردن که در همین دوره از ایران سیاحت کرده، دربارهٔ آذربایجان می‌نویسد:[۲۷] «در دربند از توابع ماد آذربایجان همچنین چمنزارها و چراگاه‌های عالی وجود دارد.»[۳۲] سام میرزای صفوی در کتاب تذکرهٔ تحفه سامی (۹۶۸ هجری) در معرفی میرزا کافی می‌گوید:[۲۷] «از جملهٔ بزرگ‌زادگان اردوباد آذربایجان است.»[۳۳] همچنین در شناساندن حبیبی برگشادی می‌نویسد: «از برگشاد آذربایجان.»[۳۳] سندی دیگر از دورهٔ صفویه که قره‌باغ را در قلمرو آذربایجان به حساب آورده‌است:[۳۴][۳۵] «...تمامت شش دانک ملک قریه خزاز من اعمال کوچز توابع اران قراباغ من کوره آذربایجان مع حدود اربعه...»[۳۶] در سال ۱۱۴۷ هجری، نادرشاه در جنگی خونین بر عبدالله پاشا غلبه کرد و عبدالله پاشا در جنگ کشته شد. بنابر گفتهٔ محمدکاظم مروی او پس از این غلبه:[۲۷] «تدبیر و صلاح چنان دید که اولاً معاوت به ایروان و گنجه نماییم و آن بلده را که معظم بلاد آذربایجان است تسخیر (نماید).»[۳۷] همچنین میرزا محمدصادق (نامی اصفهانی) در کتاب تاریخ گیتی‌گشا در دورهٔ زندیان می‌نویسد:[۳۸] «رود ارس که از مشاهیر رودهایی کبیرست در وسط آذربایجان جاری و متصل به دریای خزر.»[۳۹] در یکی از فرمان‌های کریم‌خان زند در سال ۱۱۷۷ هجری، شهرهای گنجه، قراباغ، نخجوان، شروان و قلمرو علیشکر در محدودهٔ مرزهای آذربایجان آورده شده‌است «...و پادریان کرملیان‏ دو نیکان و جزونت و کنحوجی و اکوستن و غیره که در ولایت‏ آذربایجان از شیروان و قراباغ و دارالسلطنهٔ تبریز و گنجه و نخجوان و قلمرو علیشکی دارالسلطنهٔ اصفهان و الکاء فارس از شیراز و بندرعباس‏ و سایر ممالک محروسه می‌باشند...» جغرافیا استرابو جغرافی‌نگار یونانی در دفتر یازدهم جغرافی از آلبانیا (اران و شروان دوران اسلامی)، آتورپاتکان و ارمنستان نام می‌برد و می‌گوید که رود ارس از مرز آتورپاتکان در جنوب و ارمنستان در شمال می‌گذرد.[۵۴] در تاریخ پلینی نیز حدود آتورپاتکان تا رود است و رود ارس از میان ارمنستان بزرگ با آتورپاتکان عبور می‌کند.[۵۵] در زمان ساسانیان، آذربایجان به شکل باستانی آتورپاتکان خوانده شده‌است.[۵۶] در کتیبهٔ شاپور، این منطقه یکی از استان‌های ایرانشهر[۵۷] و در کنار ارمنستان، ایبریا (گرجستان امروزی)، آلبانیا (اران و شروان) و بلاشکان حساب شده‌است.[۵۸] ابن فقیه همدانی در کتاب البلدان در سدهٔ سوم هجری، حدود آذربایجان را این‌گونه شرح می‌دهد: «آذربایجان از یک‌سو رود ارس و از سوی دیگر مرز زنجان و حدود دیلمستان و طارم و گیلان را شامل می‌شود.»[۵۹] ابن رسته نیز در کتاب اعلاق‌النفیسه و در همین سده، حدود آذربایجان را این‌چنین نوشته‌است: «اردبیل، مرند، باخروان، ورثان و مراغه.»[۶۰] اصطخری دیگر جغرافی‌دان سدهٔ سوم هجری در کتاب المسالک و الممالک ذیل فصلی تحت عنوان «ذکر ارمنیه و اران و آذربایجان» از شهرهای آذربایجان چنین یاد کرده‌است: «اردویل، مراغه، اورمیه، میانه و خونه، بروانان، دیرخقان، سلماس، نشوی، مرند، برزند، ورثان، موقان، جابروان و واشنه.» به نوشتهٔ وی: «حدود آذربایجان از تارم تا حدود زنگان تا دینور تا حلوان تا شهرزور تا دجله و به حدود ارمینیه بازگردد.»[۶۱] ابن حوقل در کتاب صورةالارض در سدهٔ چهارم هجری، شهرهای مراغه، تبریز، ارومیه، خوی، سلماس، برکری، اردبیل، داخرقان، اشنه، میانج، مرند و برزند را جزء شهرهای مهم آذربایجان ذکر کرده‌است.[۶۲] در کتاب حدود العالم نیز -که تألیف همین سده‌است- مناطق اران، ارمنستان و آذربایجان جدا از هم ذکر شده‌اند.[۶۳] محمد مقدسی -دیگر جغرافی‌دان سدهٔ چهارم هجری- در حالی که بین مناطق اران، ارمنستان و آذربایجان تفاوت قائل می‌شود، سلماس، ارومیه، مراغه و خوی را جزء ارمنستان شمرده[۶۴] و رسبه، تبریز، جابروان، خونج، میانج، سراة، بروی، ورثان، موقان، میمذ و برزند را جزء شهرهای آذربایجان ذکر کرده‌است. زکریای قزوینی در سدهٔ هفتم هجری و در کتاب آثارالبلاد و اخبارالعباد، آذربایجان را سرزمینی پهناور بین اران و کوهستان می‌داند و می‌گوید شهرها، روستاها، کوه‌ها و رودخانه‌ها در آن سرزمین بسیار است.[۶۵] حمدالله مستوفی نیز در همین سده از ۹ تومان بلاد اداری آذربایجان در دوران ایلخانان این‌گونه یاد می‌کند: «یکم تومان تبریز (شامل تبریز، اوجان و طسوج)، دوم تومان اردبیل (شامل اردبیل و خلخال)، سوم تومان پیشگین (شامل پیشگین، خیاو اوناد، ارجاق، اهر، تکلفه و کلئبر)، چهارم تومان خوی (شامل خوی، سلماس، ارومیه و اشنویه)، پنجم تومان مراغه (شامل مراغه، دهخوارقان و نیلان)، هفتم تومان مرند (شامل مرند، دزمار، زنگیان، ریوز و گرکر)، هشتم تومان نخجوان (شامل نخجوان، اردوباد، آزاد و ماکویه).»[۶۶] در ترجمهٔ فارسی کتاب یاقوت حموی (سدهٔ هفتم هجری) چنین آمده‌است: «حدود آذربایجان از بردعه تا مشرق تا از زنجان در مغرب و از سمت شمال به سرزمین‌های دیلم، جیل (گیلان) و طرم (طارم) است. و او (آذربایجان) اقلیم بزرگ و وسیعی است و از شهرهای مشهورش تبریز امروزه مرکز و بزرگترین شهر آذربایجان است و قبلاً مرکز آن مراغه بود و از شهرهایش خوی، سلماس، ارومیه، اردبیل، مرند و غیره‌است.»[۶۷] محمدجواد مشکور باور دارد یاقوت در مورد تعیین حدود آذربایجان دچار اشتباه شده و عبارت وی را چنین تصحیح کرده‌است: «حد آذربایجان از شمال بردعه از شرق بلاد، دیلم و گیلان و از مغرب از زنجان از جنوب بلاد طارم و زنجان است.»[۶۸] برپایهٔ این گفتهٔ یاقوت، بخشی از اران تا بردع نیز جزو آذربایجان بوده‌است؛ ولی در کتاب دیگر خود گزیدهٔ مشترک رود ارس را مرز میان آذربایجان و اران دانسته‌است.[۶۹] گاهی زنجان را نیز به عنوان بخشی از آذربایجان به حساب می‌آورند. حسین آلیاری برپایهٔ نوشتهٔ جغرافی‌دانان و گردشگران اسلامی، حدود آذربایجان را این‌طور می‌نویسد: «تبریز، اردبیل، مراغه، خنج، ورثان، سیر، میانج، برزه، ارومیه، جابروان، خوی، مرند، گلسره، باجروان، برزند، سلماس، شیز، سلق، نریز، سندبابا، سابرخاست، سراو، ماینهرج، بذ، میمذ، نیر و زنجان.»[۷۰] ایران حدود و مرز آذربایجان در طول تاریخ از دید جغرافی‌دانان و جهانگردان متفاوت بوده‌است. نقشه‌های موجود از سده‌های پیش از سدهٔ بیستم، آن را جنوب ارس ترسیم کرده‌اند.[۷۱] بنابر نظر سویچسکی در منابع کتبی به ندرت اران با آذربایجان یکی شمرده شده‌است.[۷۲] منابعی نیز اران را جزء ارمنستان شمرده‌اند.[۷۳] بنابر نظر گروهی از دانشمندان، اطلاق نام آذربایجان به حاکمیت دولت مساوات برای جمهوری نوین آذربایجان، یک امر سیاسی برای جدایی آذربایجان تاریخی (آذربایجان ایران) بوده‌است[۷۴][۷۵][۷۶] و آذربایجان تاریخی را شامل نمی‌شود.[۷۷] بنابر نظر بورنوتیان در دورهٔ صفویان به خاطر گرفتن مالیات، برخی از سرزمین‌های شمال ارس جزء آذربایجان حساب می‌شد. اما این رسم در سدهٔ هجدم و نوزدهم میلادی به تدریج از بین رفت و برای تاریخ‌نگاران مسلمان محلی قفقازی -مانند میرزا جمال جوانشیر و میرزا آدیگوزل‌بگ- و سایر تاریخ‌نگاران این منطقه، آذربایجان واقع در جنوب ارس بوده‌است.[۷۸] همچنین بنابر نظر مایکل کروسانت، بخش‌هایی از اران جزء ارمنستان نیز به شمار آمده‌است.[۷۹] احمد کسروی معتقد است: «در قرن‌های نخستین اسلام که تازیکان در همه‌جای ایران رشتهٔ فرمانروایی را در دست داشتند، اران بیش‌تر تابع آذربایجان بود و کسی که به عنوان والی برای هردو از شام یا بغداد فرستاده می‌شد، در آذربایجان می‌نشست. گاهی ارمنستان نیز تابع آن‌جا بود... از این‌جاست که از این سه سرزمین یک‌جا و باهم یاد می‌شد.»[۸۰] به عقیدهٔ عباس زریاب خویی، دلیل این تناقض در مورد مرز شمالی آذربایجان در سده‌های چهارم و پنجم هجری تا زمان یاقوت حموی (سدهٔ هفتم قمری)، تسلط مسلمانان بر سراسر آذربایجان و اران و مسلمان‌شدن اهالی این دو سرزمین است و به همین جهت، جغرافی‌نگاران حدود اران و آذربایجان را گم کردند و از این‌رو گاهی حد شمالی آذربایجان را تا قسمت‌های خیلی شمالی‌تر رود ارس بالا برده‌اند.[۸۱] پس از مهاجرت ترکان سلجوقی به آذربایجان و اران، از بین‌رفتن زبان‌های بومی، گسترش زبان ترکی و پس از آن رواج مذهب شیعه در دوسوی رود ارس و در هر دو سرزمین باعث پیوند هرچه بیش‌تر مردم این مناطق گردید و نام اران تحت‌تأثیر نام آذربایجان -که معروف‌تر بود- قرار گرفت. به گونه‌ای که واسیلی بارتلد معتقد است در این زمان اران بدون واسطه به آذربایجان ملحق شد.[۸۲] بنابر نظر چند پژوهشگر در حقیقت در سده‌های گذشته و نقشه‌های پیش از سال ۱۹۱۸ میلادی، هیچ‌گاه بخشی که هم‌اکنون جمهوری آذربایجان نامیده می‌شود، نام آذربایجان برخود نداشته و همیشه قسمت جنوبی رود ارس -که هم‌اکنون در ایران قرار دارد- آذربایجان نامیده می‌شده و قسمت‌های شمال‌غربی رود ارس آلبانیا و سرزمین‌های شمال‌شرق رود ارس شروان نام داشته‌است و در دوران شوروی نام آذربایجان بر این مناطق گذاشته شد.[۸۳][۸۴][۱۵] در جغرافیای دوران اسلامی، اکثراً اران و شروان دو ناحیهٔ جداگانه از هم حساب می‌شوند و شروان از دورهٔ خلافت عباسیان تا دورهٔ صفویان زیر سلطهٔ حاکمان محلی به نام شروانشاهان بوده‌است.[۸۵] بنابر نظر ولادیمیر مینورسکی، جمهوری آذربایجان از لحاظ تاریخی نامش آلبانیای قفقاز بوده‌است و در دوران اسلامی به آن اران می‌گفتند.[۸۶] ابن حوقل با ارائهٔ تصویر جداگانه از سه ناحیهٔ ارمینیه، آذربایجان و اران در اثر خود، رود ارس را مرز میان آذربایجان و اران دانسته‌است. او شهرهای برذعه، جنزه، شمکور، شماخیه، شروان، شابران، قبله و شکی را از سرزمین اران و شهرهای اردبیل، داخرقان، تبریز، سلماس، خوی، برکری، ارومیه، مراغه، اشنه، میانج، مرند، برزند را جزء آذربایجان معرفی کرده‌است‏.[۸۷] قفقاز بنابر نظر واسیلی بارتلد، نام آذربایجان از آن جهت بر مناطق قفقاز گذاشته شد که گمان می‌رفت با برقراری یک جمهوری جدید به نام آذربایجان، آذربایجان ایران و این جمهوری نوبنیاد باهم یکی شده و آذربایجان ایران از این کشور جدا شود.[۸۸] وی می‌گوید: «نام آذربایجان برای جمهوری آذربایجان از آن جهت انتخاب شد که گمان می‌رفت با برقراری جمهوری آذربایجان، آذربایجان ایران و جمهوری آذربایجان یکی شوند... نام آذربایجان از این نظر برگزیده شد. هرگاه لازم باشد نامی انتخاب شود که بتواند سراسر جمهوری آذربایجان را شامل گردد، در آن صورت می‌توان نام اران را برگزید.»[۸۹] در همان زمان مخالفت‌هایی با این نام‌گذاری در ایران انجام شد[۹۰] و افراد و رسانه‌ها، محمد خیابانی، روزنامهٔ جنگل و روشنفکران آذربایجانی ایرانی، واکنش منفی به این نام‌گذاری نشان دادند.[۹۱][۹۲] ولادیمیر مینورسکی می‌گوید که این نام‌گذاری دولت مساوات در زمان نوری‌پاشا انجام گرفت.[۹۳] در همین راستا یوزف مارکوارت یک مقاله نوشت که در نشریهٔ ایرانشهر ترجمه و چاپ گردید:[۱۶][۹۴] «پیش از همه لازمست که حکومت ایران با استناد تمام عناصر ملت ایرانی بدون تفریق زبان و مذهب برضد اسعتمال نام آذربایجان که جمهوریت تاتار قفقازی برخلاف حقیقت علمی و بدون استحقاق به خود چسپانده‌است، یک اعتراض سختی و قطعی به عمل بیاورند. در صفحات تاریخ به قدری کافی ثابت و مبرهنست که آذربادگان و یا آذربایجان -که عرب‌ها آذربیجان نوشته‌اند- در تمام ازمنهٔ تاریخی در شمال ایران تا رود ارس امتداد داشت و در ابتدا قسمتی از ایالت شمالی ایران یعنی مدی را تشکیل می‌داده‌است. این قسمت از ایالت مدی در زمان استیلای ایران از طرف اسکندر در زیر ادارهٔ ساتراپ یعنی حاکم آن زمان که آتورپات (آذرباد) نام داشت، دم از استقلال می‌زد و از نام این ساتراپ آتورپاتکان یا آذربادگان نامیده می‌شد. گرچه یکی از جانشینان آتورپات که آرتابازان نام داشت حوزهٔ حکومت خود را وسعت داده و از شمال و شمال‌غربی تا کوه‌های قفقاز و تا گرجستان رسانید؛ ولی این توسیع مملکت موقتی بود زیرا پس از تأسیس سلطنت ارمنستان شرقی از طرف آرتاکسیس باز آن قسمت پس داده شد. و اما مملکتی که در شمال رود ارس بود و امروز اکثر اهالی آن تاتار هستند، در زمان قدیم آلبانی نامیده می‌شد که به زبان پارسی میانه یعنی پهلوی و به سریانی اران (به تشدید را) می‌گفتند و در کتب مورخین عرب نیز الران مذکور است. این تعبیر در تاریخ زندگانی شاه اسماعیل و در تاریخ کردستان تألیف شرف‌الدین بتلیسی پیش می‌آید. دولت روس بدبختانه این تعبیر تاریخی یعنی اران را به کار نبرده‌است؛ در صورتی که بعضی نام‌های دیگر تاریخی را مانند فرغانه و غیره چنان‌که هم می‌بایست نگه‌داشت. این دو مملکت اران و آذربایجان که اولی در شمال و دویمی در جنوب رود ارس واقع است با استثنای گوشهٔ شرقی آن یعنی شیروان امروزی از حیث روابط نژادی اساساً و به کلی متفاوت هستند و تا عهد مغول‌ها هریک از این‌ها تاریخ جداگانهٔ مخصوص برای خود داشته‌است. و بدین‌جهت باید هریک از این‌ها علاحده به زیر تدقیق و تحقیق گذاشته شود...»[۱۶][۹۵] احمد کسروی در شهریاران گمنام می‌نویسد: «شگفت است که آران را اکنون «آذربایجان» می‌خوانند؛ با آن‌که آذربایجان یا آذربایگان نام سرزمین دیگریست که در پهلوی آران و بزرگ‌تر و شناس‌تر از آن می‌باشد و از دیرین‌زمان که آگاهی در دست هست، همواره این دو سرزمین از هم جدا بوده و هیچ‌گاه نام آذربایجان بر آران گفته نشده‌است. ما تاکنون ندانسته‌ایم که برادران آرانی ما که حکومت آزادی برای سرزمین خود برپا کرده و می‌خواستند نامی نیز بر آن‌جا بگذارند، برای چه نام تاریخی و کهن خود را کنار نهاده، دست یغما به سوی آذربایگان دراز کردند؟ و چه سودی را از این کار شگفت خود امیدوار بودند؟ این خرده‌گیری نه از آنست که ما برخاسته آذربایگانیم و تعصب بوم و میهن خود نگه می‌داریم. چه آذربایگان را از این کار هیچ‌گونه زیان نیست؛ بلکه از اینست که برادران آرانی ما در آغاز زندگانی ملی و آزاد خود، پشت‌پا به تاریخ و گذشتهٔ سرزمینشان می‌زنند و این خود زیانی بزرگ است. و آن‌گاه تاریخ مانند چنین کار شگفت سراغ ندارد!»[۹۶] محمدجواد مشکور نیز در این باره نوشته‌است: «ایالت اران که در دوران اسلامی به این نام مشهور بود، از زمان ترکان قراقویونلو و آق‌قویونلو تا جنگ جهانی اول قراباغ... خوانده می‏شد. پس از شکست روسیهٔ تزاری، مردم آن ناحیه دعوی استقلال کرده، در سپتامبر سال ۱۹۱۸ میلادی حکومتی به نام آذربایجان تحت نفوذ دولت عثمانی تشکیل دادند. غرض از این نام‌گذاری این بود که از ضعف دولت مرکزی ایران در اواخر قاجاریه استفاده کرده، آذربایجان ایران را -که مردم آن مانند اهالی قره‏باغ به لهجه‏های ترکی سخن می‏گفتند- با آذربایجان ساختگی به هم پیوند داده و در دوسوی رود ارس حکومتی تحت نفوذ عثمانی تشکیل دهند؛ ولی ترکان به زودی شکست‏خورده و امپراتوری عثمانی تجزیه شد.»[۹۷] مردم زبان ولادیمیر مینورسکی معتقد است مردم آذربایجان به چندین گویش صحبت می‌کردند؛ چنان‌چه به استناد محمد مقدسی به ۷۰ زبان در اطراف اردبیل صبحت می‌شد. گرچه امروزه اکثریت مردم آذربایجان به زبان ترکی آذربایجانی صحبت می‌کنند، اما آثاری از زبان ایرانیان پیشین به زبان آذری باقی‌مانده و هنوز هم در نزدیکی جلفا و سهند به این زبان سخن گفته می‌شود.[۹۸] ابن ندیم و یاقوت حموی نیز آذربایجان را جزء مناطق فهله دانسته و زبانش را فهلوی خوانده‌اند.[۹۹] فرهنگ آذربایجانی‌ها بسیار به سایر ایرانیان قرابت دارند و گرچه زبانشان ترکی است، ولی دی‌ان‌ای ساکنان بومی منطقه تفاوتی با دیگر نقاط ایران ندارند[۱۰۰] و مذهب آنان شیعه است که آنان را از دیگر ترک‌زبانان -که سنی هستند- متمایز می‌گرداند. علاوه بر این به همراه دیگر اقوام ایرانی نوروز -سال نو ایرانی- را با شکوه جشن می‌گیرند. آذربایجان موسیقی متفاوتی با دیگر مناطق ایران دارد و بسیاری از رقص‌ها و آوازهای محلی همچنان اجرا می‌شوند. گرچه ترکی آذربایجانی زبان رسمی در ایران نیست، ولی به آسانی در بسیاری از مکالمات از آن استفاده می‌شود. بسیاری از شاعرانی که از آذربایجان برخاسته‌اند، اغلب هم به زبان ترکی و هم به زبان فارسی شعر سروده‌اند، مانند عمادالدین نسیمی، محمدحسین شهریار، محمد فضولی و شاه اسماعیل یکم. زبان ترکی آذربایجانی زبان دربار برخی از سلسله‌های ایرانی از قراقویونلو، آق‌قویونلو تا صفویان و قاجاریان بوده‌است. از آذربایجان به عنوان یکی از بخش‌های اصلی ایران، به مراتب در ادبیات فارسی به نیکی یاد شده‌است. از ویس و رامین فخرالدین اسعد گرگانی: گزیده هرچه در ایران بزرگان زآذربایگان و ری و گرگان نظامی گنجوی: از آنجا به تدبیر آزادگان بیامد سوی آذرآبادگان شاهنامهٔ فردوسی: به یک ماه در آذرآبادگان ببودند شاهان و آزادگان همه ویژه گردان آزادگان بیامد سوی آذرآبادگان تقسیمات کشوری جایگاه فعلی آذربایجان در نقشهٔ ایران. جایگاه استان آذربایجان (۱۳۳۷−۱۳۲۵) در نقشهٔ ایران. آذربایجان از ۳ استان و ۴۷ شهرستان تشکیل یافته‌است. جمعیت هریک از این شهرستان‌ها در سال ۱۳۹۰ خورشیدی به ترتیب زیر است:[۳][۱۰۱] رتبه نام شهرستان نام استان جمعیت (نفر) رتبه در
استان ۱ تبریز آذربایجان شرقی ۱٬۶۹۵٬۰۹۴ ۱ ۲ ارومیه آذربایجان غربی ۹۶۳٬۷۳۸ ۱ ۳ اردبیل اردبیل ۵۶۴٬۳۶۵ ۱ ۴ خوی آذربایجان غربی ۳۵۴٬۳۰۹ ۲ ۵ میاندوآب آذربایجان غربی ۲۶۰٬۶۲۸ ۳ ۶ مراغه آذربایجان شرقی ۲۴۷٬۶۸۱ ۲ ۷ مرند آذربایجان شرقی ۲۳۹٬۲۰۹ ۳ ۸ بوکان آذربایجان غربی ۲۲۴٬۶۲۸ ۴ ۹ مهاباد آذربایجان غربی ۲۱۵٬۵۲۹ ۵ ۱۰ سلماس آذربایجان غربی ۱۹۲٬۵۹۱ ۶ ۱۱ میانه آذربایجان شرقی ۱۸۵٬۸۰۶ ۴ ۱۲ پارس‌آباد اردبیل ۱۷۳٬۱۸۲ ۲ ۱۳ مشگین‌شهر اردبیل ۱۵۱٬۱۵۶ ۳ ۱۴ اهر آذربایجان شرقی ۱۵۰٬۱۱۱ ۵ ۱۵ سراب آذربایجان شرقی ۱۳۱٬۹۳۴ ۶ ۱۶ بناب آذربایجان شرقی ۱۲۹٬۷۹۵ ۷ ۱۷ شبستر آذربایجان شرقی ۱۲۴٬۴۹۹ ۸ ۱۸ پیرانشهر آذربایجان غربی ۱۲۳٬۶۳۹ ۷ ۱۹ نقده آذربایجان غربی ۱۲۱٬۶۰۲ ۸ ۲۰ سردشت آذربایجان غربی ۱۱۱٬۵۹۰ ۹ ۲۱ آذرشهر آذربایجان شرقی ۱۰٬۷۵۷۹ ۹ ۲۲ ملکان آذربایجان شرقی ۱۰۶٬۱۱۸ ۱۰ ۲۳ اسکو آذربایجان شرقی ۹۸٬۹۸۸ ۱۱ ۲۴ بستان‌آباد آذربایجان شرقی ۹۴٬۹۸۵ ۱۲ ۲۵ خلخال اردبیل ۹۲٬۳۳۲ ۴ ۲۶ شاهین‌دژ آذربایجان غربی ۹۱٬۱۱۳ ۱۰ ۲۷ ماکو آذربایجان غربی ۸۸٬۸۶۳ ۱۱ ۲۸ گرمی اردبیل ۸۴٬۲۶۷ ۵ ۲۹ تکاب آذربایجان غربی ۷۸٬۱۲۲ ۱۲ ۳۰ اشنویه آذربایجان غربی ۷۰٬۰۳۰ ۱۳ ۳۱ هریس آذربایجان شرقی ۶۷٬۸۲۰ ۱۳ ۳۲ عجب‌شیر آذربایجان شرقی ۶۶٬۷۴۶ ۱۴ ۳۳ نمین اردبیل ۶۱٬۳۳۳ ۶ ۳۴ هشترود آذربایجان شرقی ۶۰٬۸۲۲ ۱۵ ۳۵ جلفا آذربایجان شرقی ۵۵٬۱۶۶ ۱۶ ۳۶ بیله‌سوار اردبیل ۵۳٬۷۶۸ ۷ ۳۷ شوط آذربایجان غربی ۵۲٬۵۱۹ ۱۴ ۳۸ کلیبر آذربایجان شرقی ۴۸٬۸۳۷ ۱۷ ۳۹ چالدران آذربایجان غربی ۴۶٬۳۹۸ ۱۵ ۴۰ ورزقان آذربایجان شرقی ۴۵٬۷۰۸ ۱۸ ۴۱ چایپاره آذربایجان غربی ۴۳٬۲۰۶ ۱۶ ۴۲ پلدشت آذربایجان غربی ۴۲٬۰۷۱ ۱۷ ۴۳ خداآفرین آذربایجان شرقی ۳۴٬۹۷۷ ۱۹ ۴۴ چاراویماق آذربایجان شرقی ۳۲٬۷۴۵ ۲۰ ۴۵ کوثر اردبیل ۲۶٬۱۹۸ ۸ ۴۶ نیر اردبیل ۲۳٬۶۵۶ ۹ ۴۷ سرعین اردبیل ۱۸٬۲۳۱ ۱۰ 




.........................................................................................................................................





بصورت تندیس های مختلف تراشیده ودر شهر های مختلف نصب می گرد ید. بر اساس این افسانه روزی دشمنان به سرزمین تر کان حمله کرده و تر کان در مقام دفاع تا آخرین نفر شجاعانه جنگیده و کشته می شوند.
آخرین بازمانده زخمی این جنگ مهیب پسرکی بود که توسط ماده گرگی به نام آسنا  یا   آچینا  از مهلکه نجات داده می شود . طبق افسانه بر روی زمین غیر از آن پسرک ترکی نمانده بود . پس از چندی نسل جدید ترک  از وصلت پسرک ترک با گرگ پا به عرصه وجود می نهد و در نسل های بعدی آنها عاقبت امپر اطوری عظیم گؤک ترک  یا  تر کان آسمانی  (ترکهای آبی) را از دریای چین تا دریای سیاه بنا می نهند .


برای مستند کردن افسانه،نظریات  تونک تین  دائره المعارف و سالنامه نویس مشهور چین را که در سال 801 ‏یعنی حدود یک قرن پیش از اسلام می زیست در اینجا می آورم .  تونک تین  در بین دائره المعارف 199 ‏جلدی خود، جلد 197 ‏را به تاریخ و منشاء اقوام ترک اختصاص داده و بطور مفصل از آداب و رسوم تر کان آسمانی بحث می کند . اینجانب به خوانندگان محترم برای اولین بار در تاریخ ادبیات، متن ترجمه شده چینی به استانبولی را به فارسی ترجمه کرده و در اختیار محققین قرار می دهم .

‏بر طبق نوشته تونک تین سرزمین آنان (قبایل تر کان آسمانی) توسط همسایه بالای (هسی های)  دریاچه ایستی گؤل در اسیای میانه نابودشد . زن و مرد و کوچک و بزرگ همگی قتل عام شدند و تنها فرزند ده ساله از آنان باقی ماند . به خاطر خردسالی نخواستند او را بکشند ولی دست و پاهایش را قطع کرده و به مرداب بزگی انداختند. ماده گرگی در آنجا به پسرک گوشت می آورد و مانع مرگ او می شد . بعد از مدتی پسرک با گرگ وصلت کرده و گرگ حامله می گردد.گرگ تا دریای مغرب می رود.در آنجا کوهی بود. بر فراز کوه می ایستد . این کوه در شمال غربی سرزمین کائوچو نیک (تورفان کوچو در تر کستان فعلی چین) بود. در آنجا غاری بود. در آنطرف غار (در بین کوههای محصور)سرزمین سرسبز وجود داشت، مساحت این سرزمین بیش از    ‏لی حدود۲۰۰ ۲۰۰ میل بود . گرگ در اینجا ده فرزند پسر زائید، آنها بعد از بزرگ شدن در خارج منطقه سکونت خود ازدواج کرده و زنانشان حامله می شدند. این فرزندان قبایلی را بوجود آوردند که بزودی ازدیاد نسل کرده زیاد شدند. بعد از اینکه چند صد عائله شدند.در حالیکه چند نسلی از آنها گذشته بود ازدرون غار بیرون آمدند و به ژوان ژوان ها پیوستند .

در منابع دیگر از  غار ، به منطقه محصور در بین کوههای سربه فلک کشیده با نام  ارکنکون  نام برده می شود که تر کان بعد از چندین نسل ازدیاد چون نمی توانستند از منطقه محصور سر به فلک کشیده خارج شوند به راهنمایی آهنگری که گفته بود این کوهها دارای سنگ آهن است از مقادیر منتابهی پوست حیوانات دم و کوره آهنگری ساخته و با زدن تونلی از میان کوهها خارج گرد یده وآنروز چون مصادف با اول ماه حمل (فروردین) بود آنرا  عید ارکنکون  یا نوروز نامیدند

 که برای اولین بار دوباره ترکان به صحنه جهانی پای نهاده و به راهنمایی  بوز قورد  این بار از بین کوههای سر به فلک کشیده ی خارج از ارکنکون که گم شده و می رفتند که دوباره نابود شوند با صدای زوزه گرگ به سوی او جلب شده و با واهنهایی گرگ از مهلکه دوباره نجات

‏می یابند . بعدها این  بوزقورد  در شکل  گؤک بؤری  (گرگ آسمانی) نیز در زمانی که اوغوزخان می خواست به فتح جهان اقدام کند با ستون نور آبی رنگ بر چادر او وارد شده می گوید اگر می خواهی در جنگ پیروز شوی هر وقت من پیش رفتم پیروی کن و هرجا من ایستا دم بایست.

‏  از آنروز  بوزقورد پیش آهنگ جنک ترکان می شود و با حمله او به دشمنان فتح و ظفر نصیب ترکان می شود .

‏آنچه از افسانه های فوق الذکر اسباط می شود این است که در طی قرون و اعصار گذشته  بوزقورد  (کرگ خاکستری) بعوان سمبل الهی نگه دار ترکان و راهنمای آنان تلقی گرد یده و در موارای که می خواست از یک ترک اصیل و با غیرت و خالص تمسیلی ارایه نمایند او را به بوزقورد تشبیه می کردند. در نظرترکان بوزقورد فرشته ای از فرشگان الهی بود که جهت پایندگی نسل ترکا ن شکل بوزقورد بر ترکان ظاهر شده بود. به نظر می رسد بعدها بوزقورد یک درجه ارتشی گرد یده و به کسانیکه در راه بنای ملت ترک فداکا ریهای شایان می کردند عطا می شد .

‏البته غیر از درجه بوزقورد یا مخفف آن ´´قورد´´ یک درجه بزرگتری نیز در میان درجات نظامی و اداری تر کان باستان دیده می شود که از همین واژه قورد گرفته شده و آن ´´آلپاگوت´´ است. این واژه بشکل های مختلف از قبیل آلپاغوت و آلپاقوت نیز بکار رفته ودر ترکی جغتایی

‏معنی " انسان اصیل " را می دهد.
‏احتمال دارد این واژه مرکب از دو جزء  آلپ  به معنی بزرگ و سترگ و قهرمان و پهلوان و " قورت " به معنی گرگ باشد. این لقب تنها مختص کسانی بود که دوره های مختلف به اصطلاح کماندویی و رنجری وچریکی و دگریلا یی امروزه را با موفقیت گذرانیاه و در شکل

عملی به رزمند گانی اطلاق می گرد ید که به تنهایی به لشکریان دشمن حمله کرده، و بدون اینکه دسگیر شوند از میان آنان خارج می شدند. واژه قورد بعنوان صفت جانشین موصوف از زبان ترکی وارد زبان فارسی گرد یده و در ادبیات فارسی بصورت  گرد  و جمع آن گردان بکار رفته است . فردوسی در شاهنامه می گوید:

‏گردان دوآ مد با درفشی چو باد         همیدون به گرگین میلاد داد

در ادبیات فارسی به کسانیکه می توانستند در جنگ  گردی(قوردی) را دستگیر  نمایند لقب  گرد گیر  (قورد گیر) می دادند .  فردوسی در مورد پهلوا نان گرد گیر در بعضی از اشعارش سروده :

‏چنین گفت کاین مرد جنگی به تیر            سوار کمند افکن و گرد گیر

‏دلیر است و اسب افکن و گردگیر              عقاب اندر آرد ز گردون به تیر

‏دریغ آن هژبر افکن گردگیر                    دلیر و جوان و سوار و هژیر
‏امروزه نیز در واحدهای ارتش جمهوری اسلامی ایران به جمع چهار یا پنج گروهان، یک  گردان  اطلاق می شود که از حدود  400- 500   ‏نفر سرباز تشکیل می شود و نیز به درجه ای از درجات نظامی امروزی ایران  سرگرد  اطلاق می شود که بالاتر از درجه سروانی و پائین از درجه سرهنگی است و در حقیقت همان  باشقورد  (باش قورت = قورت باشی) زبان ترکی است. به هر حال دامنه افسانه ی بوزقورد به أرجات نظامی امروزی جمهوری اسلامی نیز کشیده شده و نشان از ریشه دار بودن این افسانه دارد.



ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 3
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 3
  • آی پی دیروز : 6
  • بازدید امروز : 6
  • باردید دیروز : 7
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 4
  • بازدید هفته : 88
  • بازدید ماه : 231
  • بازدید سال : 2,508
  • بازدید کلی : 9,026